سمانه رضوانی | شهرآرانیوز؛ مادران شهدا هرگز تنها نیستند. آنها در قلب تاریخ ایستادهاند؛ پشت به گذشته و نگاه به آینده. صبح، پیش از هر کاری، چشمانشان را به قابعکس پسرانشان میدوزند؛ به همان چهرههایی که خاکریزها خانه آخرشان شد و لباس رزم، زیباترین ردای زندگیشان. مانند حضرتامالبنین (س)، درد فراق را به صبری آمیختهاند که دنیا را به حیرت واداشته است. اینجا، خانهای است که هنوز بوی جوانی پسرانش را میدهد و دیوارهایش، روایتگر خاطراتی است که هرگز فراموش نخواهد شد.امالبنین (س)؛ الگوی مادران شهید
امیرالمؤمنین (ع) به برادرش عقیل سپرده بود همسری برایش انتخاب کند که از شجاعان زاده شده باشد: «ولدتها الفحوله»؛ از شجاعان ارث برده باشد. میخواهم از او فرزند شجاع به دنیا بیاید: «لتلد لی ولدا شجاعا.» عقیل، «فاطمهبنتحزام» را معرفی کرد. امیرالمؤمنین (ع) با او ازدواج کرد. حاصل ازدواجشان، چهار پسر شد و مادرشان،امالبنین لقب گرفت. علی (ع) آخر کار را میدانست؛ برای همین میخواست همسرش شجاع باشد و شجاع به دنیا بیاورد.
او میدانست ته کینه این قوم میشود عاشورا. پسران شجاع میخواست که پشت حسین (ع) بایستند. همان هم شد و چهار فرزند امیر شیعه وامالبنین در سپاه اباعبدا... (ع) شهید شدند. وقتی خبر شهادتشان رسید،امالبنین (ع) چیزی به این مضمون گفت: «از حسین برایم بگو!» و پس از آنکه خبر شهادت هر چهار پسرش را گرفت، گفت: «بندهای دلم را پاره کردی؛ فرزندانم و هرچه در زیر آسمان است، فدای حسین باد!»
«سال ۱۳۹۲ بود که راهی شد و جزو اولین اعزامیها؛ جزو ده پانزده نفر اولی که از اصفهان رفتند سوریه. آن موقعها، مدافع حرم شدن مثل الان اینقدر علنی و در ملأعام نبود که همه خبردار شوند.» سیدحسن ترابی گفته بود میخواهد برود، ولی مادرش جدی نگرفته بود تااینکه یک روز از تهران تماس گرفت و خداحافظی کرد. با این حال و با وجود تلاشهای بسیار برای بازگرداندنش، کمکم قبول کردند که پای او دیگر به میدان جنگ باز شده است و برگرداندنش به ایران به این راحتیها نیست.
هفتم محرم، خبر مجروحیتش را دادند. مادرش میگوید: «من یقین کردم که شهید شده است. از همان ابتدا سعی میکردم به شهادتش فکر نکنم و به هر طریقی که بود، آرام باشم، اما خدا صبری در آن لحظات به من داده بود که توانستم با این خبر روبهرو بشوم؛ چه زمانی که شنیدم شهید شده است و چه زمانی که پیکرش را آوردند. موقعی هم که آوردندش، رفتم سر تابوتش. سلام کردم و گفتم آفرین پسرم! روسفیدم کردی. سلام من را هم به حضرت زینب (س) و حضرت زهرا (س) برسان!» خاطرات مادر شهید سید حسن ترابی
«ثمره زندگیام، چهار پسر و دو دختر است. منصور چهارمین فرزندم بود؛ پسری که از همان کودکی نیز نبوغ، ذوق و استعداد کمنظیری داشت و این موضوع را خیلی خوب درمیان همسن وسالهایش میتوان دید. دفعه آخری که میخواست به جبهه برود، انگار به او الهام شده بود که دیگر برنمیگردد.
نشست و با من صحبت مفصلی کرد؛ از شهادت گفت و خواست یکبار دیگر مطمئن شود که من از رفتن او به جبهه، رضایت قلبی دارم. منصور از من خواست اگر رفت و برنگشت و به شهادت رسید، به خانوادههای دیگر شهدا نگاه و مانند آنها صبوری را پیشه خود کنم. روزهای اول شهادت منصور را بهسختی سپری کردم، ولی خدا بهمرور صبرش را به من داد.
من منصورم را در جوانی زیر خاک کردم، اما دلم خوش بود که در خوب راهی قدم گذاشت و خودش این راه را انتخاب کرد. امیدوارم در ازای این سالهایی که بیمنصور گذشت، آن دنیا شفاعت او شامل حالم بشود، دستم را بگیرد و از من راضی باشد!» خاطرات مادر شهید منصور رئیسی
تیرماه ۱۳۶۷ در عملیات فاو در شلمچه مجروح شد. آسیب مغزی، قدرت حرکت، گفتار، بلع و نیمی از هوشیاری او را مختل کرد. پزشکان بیمارستان شهیدصدوقی اصفهان که محمدتقی پس از مجروحشدن در آنجا بستری شده بود، همگی بیشتر از چهل روز احتمال زنده ماندن او را نمیدادند، اما این خواست و اراده خدا بود که محمدتقی طاهرزاده، هجده سال دیگر هم کنار مادر باشد و در سال ۱۳۸۴ شهید شود.
وقتی صحبت از روز شهادت تقی میشود، مادر آه بلندی میکشد و میگوید: «خدا او را بیشتر از ما دوست داشت؛ هجده سال، دم در بهشت ایستاد تا بالاخره خدا او را به بهشت برد. هجده سال از امانت خوب خدا پرستاری کردیم.»
همه اهالی محل، او را میشناسند؛ مادر چهار شهیدی که در مراسم تشییع پیکرهای آنها، فریاد «یاحسین» سرمیداد و کسی اشکهای او را ندید. حالا سالهاست به قابعکسهایی که در گوشه اتاق قرار داده است، چشم میدوزد. هنوز هم عطر وجود هر چهار پسر شهیدش را در خانه حس میکند و وقت دلتنگی، ساعتها به عکس آنها خیره میشود. روزهایی که پیکر فرزندان شهیدش را برای او میآوردند، به هیچکدام از اعضای خانواده اجازه نمیداد گریه کنند و میگفت خواسته پسرانم این است که اجازه ندهیم اشک ما را دشمن ببیند.
مادر شهید بودن افتخاری است که او چهاربار با همه وجود لمس کرد و سجده شکر بهجا آورد. فاطمه عباسیورده، مادر شهیدان جوادنیا، با دستان خود چهار پسرش را راهی جبههها کرد و پیکر آنها را به خاک سپرد. او میگوید: «در این سالها درس صبر و مقاومت را بارها مرور کردم و خوشحالم که از کوران حوادث، سربلند بیرون آمدهام.»
مادر شهید محمد اسلامی تعریف میکند: «نیمهشب ۲۵محرم سال۱۴۰۱ روز برآورده شدن حاجت محمد بود؛ روزی که محمد برای حفظ امنیت مردم، جان شیرین خود را تقدیم کرد.» با شنیدن خبر شهادت محمد، لحظه تولد او، جلوی چشمانش تداعی میشود؛ همان روزی که حاجحسین از خدا برای فرزندش طلب شهادت کرده بود.
روز شهادت محمد، پدر سجده شکر بهجا میآورد و مادر دستانش را رو بهسوی آسمان بلند میکند و میگوید: «خدایا، این قربانی را از ما بپذیر!» مادر سرش را به گوش محمد نزدیک میکند و از او میخواهد برایش دعا کند تا صبر زینبی نصیبش شود. خاطرات مادر شهید محمد اسلامی